طبق معمول مامانم بابامو صدا زد که بیاد دره شیشه سس رو باز کنه
پدرم بعد از کلی کلنجار رفتن نتونست دره شیشه سس رو باز کنه
مادرم منو صدا زد و منم خیلی راحت درش رو باز کردم و به بابام گفتم : اینم کاری داشت
پدرم لبخندی زد و گفت :
یادته وقتی بچه بودی و مامانت منو صدا میزد تو زود تر از من میومدی و کلی زور میزدی تا دره شیشه سس رو باز کنی ؟؟؟!!!!!
... ... ... ... یادته نمی تونستی ...
یادته من شیشه سس رو میگرفتم و کمی درش رو شل میکردم تا بازش کنی و غرورت نشکنه ...
اشک تو چشمام جم شد ...
نتونستم حرفی بزنم و فقط پدرم رو بغل کردم !!!


 



موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

بغض گلویم را میفشارد و من از همه ی دوستانم دور مانده ام

من دور مانده ام یا آنها از من دور شده اند

در این دنیا همیشه تنها بوده ام

دیگر کسی پیدا نمیشود که با منـــــــ گریه کند

که برای منــــــ گریه کند

حتی کسی حاضر نیست با من بخندد

من در گوشه ای از این دنیا

تنها مانده ام



موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : شنبه 21 مرداد 1391برچسب:بغض,تنها,دوست,گریه,تنها مانده ام,دور,میفشارم,گلو, | 13:13 | نویسنده : سارا |

سلام به همه ی بازدید کننده های گل که به ما افتخار دادنو سری هم به وبلاگ حقیرانه ی ما زدن!!!

همه میدونیم که این شب ها شب های خیلی خیلی مهمیه تقریبا میشه گفت شبیه که آینده ی ما رقم میخوره و سرنوشت ما نوشته میشه تو این شب های نورانی یه وقتایی بغض گلو تو میگیره و دوست داری بزنی زیر گریه اما نمیدونی دلیلش چیه!!!

گاهی وقتا دوست داری به یسری از گناهات اعتراف کنی و یکم سبک بشی اما کسی رو پیدا نمیکنی که مناسب باشه!!!

گاهی وقتا حس میکنی تنهایی!!!

امروز این پستو گذاشتم تا با هم درد دل کنیم پس خواهش میکنم هر حسی که داری رو تو نظرات بنویس!!!

ممنون از حضور گرمت دوست عزیز!!!



موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب

تاريخ : شنبه 21 مرداد 1391برچسب:درد دل,قدر,شب هاینورانی,حس عجیب,خدا,گناه,گریه,غم قصه,دوست, | 3:3 | نویسنده : سارا |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد